محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

عشق ماماني وبابايي

متولد شدن عزيز دلم

روز17آذر عمه مريم آمده بود خونه باباجون ناهار دور هم بوديم بعدش حدود ساعت 3دل درد شديدي گرفتم كه تا ساعت 6خوب شد منم زنگ زدم به دكترم گفت تلفني نمي تونم چيزي بگم خلاصه موقع نماز شد نماز مغرب را خوندم ودوباره درد شروع شد گريه مي كردم بابايي منو برد بيمارستان وگفتند وقتش است ومرا بستري كردند باورم نمي شد آخه تو بايد 3هفته ديگر به دنيا مي آمدي فردا صبحش يعني روز 18آذر ساعت4صبح به دنيا آمدي.               تولدت مبارك       ...
23 خرداد 1392

مسافرت

خيلي حالم بد است 24مرداد با بابايي رفتيم شمال اونجا خيلي بهتر بودم   فاميل هاي من از اصفهان آمده بودند تهران براي عروسي كه تصميم گرفتيم با هم بريم شمال روز 13شهريور ما به همرايي دايي رضا ودايي جعفر ومامان بزرگ وبابابزرگ وخاله فاطمه زهرا رفتيم شمال خيلي خوش گذشت عالي بود حالمم خيلي خوب بود .                       ...
23 خرداد 1392

سيسموني

امروز 2آبان تخت وكمدت را آوردند خاله فايزه و ماماني وبابايي هم آمدند اينجا و وسايلت را چيديم اتاقت انقدر خوشكل شده كه نگو. ...
22 خرداد 1392

مشخص شدن جنسيت

امروز اول شهريور بايد ميرفتيم سونوگرافي براي سلامت جنين ومشخص شدن جنسيت از صبح دل تو دلم نبود من و بابايي دوست داشتيم فرزندمان پسر باشدساعت پنج نوبت داشتيم وقتي بابايي تصويرت را تو صفحه مانيتور ديد كلي ذوق كرد قيافش ديدني بود دكتر جنسيت ني ني را پسر اعلام كرد واي كلي خوشحال شديم وخدا را شكر كرديم بعدش رفتيم تو افسريه وبه عنوان اولين اسباب بازي يك خونه سازي برات خريديم.وبراي خودمونم هم بستني وباقلوا خريديم خورديم .       عاشقتم ...
22 خرداد 1392

اولين باري كه تو را حس كردم

اين روزا حال خوشي ندارم حالت تهوع خيلي اذيتم ميكنه مدام بالا مي آورم نمي تونم چيزي بخورم. امروز صبح 17تيرخوابيده بودم اومدم از اين پهلو به اون پهلو بچرخم نمي دونم يهو چي شد دلم به شدت درد گرفت تو هم اذيت شدي چسبيده بودي به سمت راست شكمم و قلبت تند تند ميزد من نمي دونستم ذوق كنم كه بالاخره تونستم تو را حس كنم يا اينكه ناراحت باشم كه دردت گرفته.     دوستت دارم گل من ...
22 خرداد 1392

وقتي تو اومدي تو دل ماماني

چند وقتي است وقتي صبح ها از خواب بلند ميشم حالت تهوع دارم عروسي خاله فايزه است وهمه فاميل اومدند منم سرم گرم عروسي بود بعد از عروسي روز شنبه 16ارديبهشت رفتم درمانگاه خاورشهر وآزمايش دادم وبعد رفتم حوزه مامان مريم رفت جواب آزمايش را گرفت ظهر بعد از كلاس رفتم خونشون همه خوشحال بودند مامان بزرگ هم اونجا بود خلاصه اين خبر به سرعت نور همه جا پخش شد وسرازير شدن پيامك ها از نقاط مختلف كشور.     عزيزم به وجود آمدنت مبارك ...
22 خرداد 1392

اولين سونو گرافي

24ارديبهشت رفتم پيش دكتر زهرا مير شريف وتشكيل پرونده دادم خودش ازم يك سونوگرافي گرفت وگفت تو هفته هفتم هستي و قلب بچه هنوز تشكيل نشده و يك سونوگرافي ديگه نوشت براي دو هفته ديگش كه آن را در بيمارستان سوم شعبان انجام دادم وگفت قلب تشكيل شده.       تشكيل شدن قلبت مبارك ...
22 خرداد 1392

صفحه اول دفتر خاطرات جوجوي من

                                                          هوالمحبوب   سلام پسرم وهمه كساني كه با ما همراه مي شويد.   از زماني كه باردار بودم تصميم داشتم براي فرزند گلم وبلاگ بسازم اما خوب آنقدر حالم بد بود كه نتونستم بعدشم كه به دنيا ا.مدن بچه ودردسرهاي خاص خودش تا الآن كه اين فرصت را پيدا كردم .   الآن انقدر ذوقيدم كه برات وبلاگ درست كردم. اميدوارم تو هم خوشت بياد.  ...
20 خرداد 1392

الهي قربونت برم

عشق مني   تصميم دارم همه چيز را از اولش برات بنويسم تا يك روزي كه بزرگ شدي همشو بخوني اگه مامان وقت نكرد ويادش رفت دونه دونه برات تعريف كنه خودت بيايي و همشو بخوني ...
20 خرداد 1392
1